سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و انس پسر مالک را نزد طلحه و زبیر به بصره فرستاد تا آنان را حدیثى به یاد آرد که از رسول خدا ( ص ) شنیده بود . انس از رساندن پیام سر برتافت و چون بازگشت گفت : « فراموش کردم . » امام فرمود : ] اگر دروغ میگویى خدایت به سپیدى درخشان گرفتار گرداند که عمامه آن نپوشاند [ یعنى بیمارى برص . از آن پس انس را در چهره برص پدید گردید و کس جز با نقاب او را ندید . ] [نهج البلاغه]
یا حسین(ع)
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» نامه ای به امام حسین (ع)

امام حسین(ع)

به نامه خدای کربلا

سلام، سلام به تو ای آقای من

 

 

نمی دانی چقدر دلتنگت هستم، دلم برای صحن و سرایت، برا ی ضریح شش گوشه­ات تنگ شده است. قبل از اینکه به دیدارت بیایم از تو تنها نامی می­دانستم با گفته و شنیده­هایی که نمی­دانستم چقدر درست هستند، هیچ گاه نتوانستم کربلا و عاشورا را درک کنم و همیشه صدها سوال ذهن ناتوانم را آزار می­داد و گمان می­­کردم تا کربلا را نبینم نمی­توانم جواب سوالاتم را پیدا کنم

نمی­­دانم چه شد و چرا برگه­ی عبور من به دستان پر مهرت، آن هم در عین ناباوری مهر ورود خورد. آمدم با دنیایی از سوالات و کوله باری از غمها شاید که بتوانم تو را بفهمم

اما هر آنچه که خوانده بودم یا شنیده بودم و حتی دیده بودم، با آنچه که دیدم تفاوت می­کرد. انگار کربلای ذهنم فرو ریخت و کربلایی تازه در آن شکل گرفت. هیچ چیز آن طور که تصور می­کردم نبود، می­پنداشتم صحرایی بزرگ با فاصله­هایی که هیچ گاه کوتاه نمی­شوند زمین عاشور را تشکیل می­دهند، اما این صحرا خیلی کوچکتر ار آن بود که تصور می­کردم و فاصله­ها آنقدر نزدیک بودند که نمی­شد تصور کرد چطور در این فاصله­های کوتاه عاشورایی به این بزرگی اتفاق افتاده است و چرا این فاصله­ها اینقدر در آن روز به درازا کشیده شده­اند. فاصله میان خیمه­گاه تا تل زینبیه و گودال قتلگاه، فاصله میان فرات تا محل قطع دست چپ و دست راست ابوالفضل  و تا محل شهادتشان

در این سفر نه تنها سوالاتم پاسخ داده نشدند بلکه عمیق­تر هم شدند، آنقدر که فقط به خود گفتم چرا؟

تا نیامده بودم دیدنت یک آرزو بود، گمان می­کردم با دیدنت به آرزویم می­رسم اما فهمیدم نه، دیدنت پایان راه نیست بلکه آغاز راه است، درست مثل مجنون زمانی که برای اولین بار لیلی را دید و عاشق شد. من هم امروز دیوانه و مجنون تو گشته­ام

هرگاه دلم می­گیرد سخت دلتنگ می­شوم، چشمانم را می­بندم و خود را در حرمت فرض می­کنم آن لحظه­ایی که کنار شش گوشه­ات نشستم  و ساعتی آرام فقط و فقط به تو و زائرانت که در آن لحظه شاید 20 نفری بیش نبودند خیره شدم، فقط نگاه می­کردم و سکوت. آنقدر این سکوت برایم شیرین بود که دلم نمی­خواست با هیچ چیز شکسته شود، نمی­دانی حتی دلم برای کبوتری که روی ضریحت نشسته بود و بالای سرم برای خود خانه­ای ساخته بود تنگ شده است، چقدر آن لحظه دلم می­خواست من جای او بودم

از این روزها ماهها می­گذرد و من دلتنگ دیدارت هستم و امروز آخرین آرزویم دیدن دوباره­ی تو است قبل از آنکه بمیرم، نگذار آرزو به دل بمیرم

می­دانم بدتر از آنچه که بودم شده­ام اما شرمنده­ام، مثل همیشه از تو مدد می­خواهم و امیدم به دستان توست. می­دانم بزرگوارتر از آنی که مرا نبخشی و یاریم نکنی. دیشب به یاد حرمت و به قصد زیارتت به امامزاده شاه عبدالعظیم الحسنی رفتم به این امید که در این شب جمعه­ی اول ماه من نیز از زائرانت باشم

 هر چند از تو بسیار دورم اما با همه­­ی وجودم تو را هر جا که باشم احساس می­کنم، دستانم منتظر یاری تو هستند، یاریم کن

         یا حسین علیه السلام                             



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » امید.ر ( جمعه 90/3/20 :: ساعت 11:48 صبح )

»» عشق حسین(ع)


نمی‌دانم تو را در ابر دیدم یا کجا دیدم
به هر جایی که رو کردم فقط روی تو را دیدم

تو را در مثنوی، در نی، تو را در‌ های و هو، در هی
تو را در بند بند ناله‌های بی‌صدا دیدم

تو مانند ترنم، مثل گل، عین غزل بودی
تو را شکل توسل، مثل ندبه، چون دعا دیدم

دوباره لیلة القدر آمد و شوریدگی‌هایم
تب شعر و غزل گل کرد و شور نینوا دیدم

شب موییدن شب آمد و موییدن شاعر
شکستم در خودم از بس که باران بلا دیدم

صدایت کردم و آیینه‌ها تابید در چشمم
نگاهم را به دالان بهشتی تازه وا دیدم

نگاهم کردی و باران یک ریز غزل آمد
نگاهت کردم و رنگین کمانی از خدا دیدم

تو را در شمع‌ها، قندیل‌ها، در عود، در اسپند
دلم را پَرزنان در حلقه پروانه‌ها دیدم

تو را پیچیده در خون، در حریر ظهر عاشورا
تو را در واژه‌های سبز رنگ ربنا دیدم

تو را در آبشار وحی جبرائیل و میکائیل
تو را یک ظهر زخمی در زمین کربلا دیدم

تو را دیدم که می‌چرخید گردت خانه کعبه
خدا را در حرم گم کرده بودم، در شما دیدم

شبیه سایه تو کعبه دنبالت به راه افتاد
تو حج بودی، تو را هم مروه دیدم، هم صفا دیدم

شب تنهای عاشورا و اشباحی که گم گشتند
تو را در آن شب تاریک، «مصباح الهدی» دیدم

در اوج کبر و در اوج ریای شام ـ ‌ای کعبه ـ
تو را هم شانه و هم شان کوی کبریا دیدم

دمی که اسب‌ها بر پیکر تو تاخت آوردند
تو را‌ ای بی‌کفن، در کسوت آل عبا دیدم

دلیل مرتضی! شبه پیمبر! گریه زهرا(س)
تو را محکمترین تفسیر راز «انّما» دیدم

هجوم نیزه‌ها بود و قنوت مهربان تو
تو را در موج موج ربنا در «آتنا» دیدم

تو را دیدم که داری دست در دستان ابراهیم
تو را با داغ حیدر، کوچه کوچه، پا به پا دیدم

تو را هر روز با ‌اندوه ابراهیم، همسایه
تو را با حلق اسماعیل، هر شب همصدا دیدم

همان شب که سرت بر نیزه‌ها قرآن تلاوت کرد
تو را در دامن زهرا(س) و دوش مصطفی(ص) دیدم

تنور خولی و تنهایی خورشید در غربت
تو را در چاه حیدر همنوای مرتضی دیدم

سرت بر نیزه قرآن خواند و جبرائیل حیران ماند
و من از کربلا تا شام را غار حرا دیدم

به یحیی و سیاوش جلوه می‌بخشد گل خونت
تو را ‌ای صبح صادق با امام مجتبی(ع) دیدم

تو را دلتنگ در دلتنگی شامی غریبانه
تو را بی‌تاب در بی‌تابی طشت طلا دیدم

شکستم در قصیده، در غزل، ‌ای جان شور و شعر
تو را وقتی که در فریاد «ادرک یا اخا» دیدم

تمام راه را بر نیزه‌ها با پای سر رفتی
به غیرت پا به پای زینب کبری(س) تو را دیدم

دل و دست از پلیدی‌های این دنیا شبی شستم
که خونت را حنای دست مشتی بی حیا دیدم

چنان فواره زد خون تو تا منظومه‎ی شمسی
که از خورشید هم خون رشیدت را فرا دیدم

مصیبت ماند و حیرت ماند و غربت ماند و عشق تو
ولا را در بلا جستم، بلا را در ولا دیدم

تصور از تفکر ماند و خون تو تداوم یافت
تو را خون خدا، خون خدا، خون خدا دیدم



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » امید.ر ( پنج شنبه 90/3/12 :: ساعت 6:58 عصر )

»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

نامه ای به امام حسین (ع)
عشق حسین(ع)

>> بازدید امروز: 1
>> بازدید دیروز: 1
>> مجموع بازدیدها: 5055
» درباره من

یا حسین(ع)

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
عاشق آسمونی
سفیر دوستی
.: شهر عشق :.
سکوت سبز
منطقه آزاد
یک قدم تا ظهور
ایده های نوین
سه ثانیه سکوت
دکتر علی حاجی ستوده
آخرین منجی
مستان

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان





» طراح قالب